روزهای سخت و طاقتفرسایی را در دوران کرونا و در بخش اورژانس بیمارستان شهید هاشمینژاد پشت سر گذاشته است. با اینکه 26سال بیشتر ندارد، اما حالت چهره و طرز بیانش نشان میدهد که در این مدت تجربه زیادی به دست آورده و دربرابر مشکلات مقاومتر از دیگر همسالانش است. زنان و مردان جوانی را دیده که نتوانستهاند با بیماری مبارزه کنند و جان خود را از دست دادهاند. 18ساعت کار در هر شیفتکاری، سخت و طاقتفرساست ولی سختتر از آن دیدن مرگ هموطنان پیر و جوان است.
روزهای کرونا خاطرات تلخی را برای این پرستار جوان به جا گذاشته است. با این همه پای کار مانده و هنوز هم با وجود واکسیناسیون نگران جان هموطنانش است. او این روزها بیش از گذشته به کارش عشق میورزد و امیدوار است چراغ روشنی باشد در دل تاریکیها. مهران جبرائیلی متولد 1374است و در محله فرهنگیان با خانوادهاش زندگی میکند.
او از ابتدای شیوع کرونا به نیت سلامتی مردم، بعد از شیفتهای کاری بیمارستان بیکار نمانده است و به آنها که نیاز به پرستار در خانه داشتند یا از حضور در بیمارستان میترسیدند رایگان کمک کرده است. دوستان، اقوام، همسایهها و غریبههایی که حالا برای او دوست هستند در فهرست کسانی قرار دارند که در این مدت به آنها کمک کرده است. دیدن سلامتی آنها بخشی از روشنی این روزهای سیاه است.
خودش در را برایمان باز میکند و خوشآمد میگوید. خانهای ساده، گرم و صمیمی دارند. مهران جوان است اما خستگی روزهای فشرده کاری را میتوان در چهرهاش دید. به حرفهاش یعنی پرستاری عشق میورزد و دوست دارد بیماران با سلامتی کامل به خانه برگردند. او اکنون مسئول بخش پرستاران اورژانس بیمارستان شهید هاشمینژاد است. فرزند اول خانواده است و فقط یک برادر دارد. از همان کودکی درسخوان بود و به رشته پزشکی علاقه داشت. مهران از فضای خانه برای درس خواندن میگوید و از حمایت پدر و مادرش و رسیدگی آنها به فرزندانشان. همین لحظه مادرش با صورتی خندان و با یک سینی چای از راه میرسد و با فاصله از ما مینشیند.
چهرهای مهربان و مسئولیتپذیر دارد و با سر صحبتهای پسرش را تأیید میکند و میگوید: تحصیل و موفقیت بچهها اولویت اول زندگی ماست. مهران لبخندی میزند و میگوید: همیشه حواسشان به ما هست و مراقب هستند چیزی کم و کسر نداشته باشیم. در مقطع دبیرستان بهدلیل علاقهاش به پزشکی علوم تجربی را انتخاب کرد و سال93 همزمان در 2رشته قبول شد؛ رشته پزشکی دانشگاه آزاد اسلامی زاهدان و رشته پرستاری دانشگاه علوم پزشکی مشهد. دوری راه و وابستگی اعضای خانواده به یکدیگر باعث شد مهران رشته پرستاری را انتخاب کند و برای ادامه تحصیل در مشهد بماند.
سال97 دوره کارشناسی را به پایان رساند و در بیمارستان شهید هاشمینژاد مشغول به کار شد. مهران درباره نحوه ورود دانشجویان پرستاری به بیمارستانها میگوید: خانمهای دانشآموخته بعد از اتمام دوره کارشناسی باید طرح دو ساله خود را در یکی از بیمارستانها پشت سر بگذارند و آقایان اگر سربازی داشته باشند، این 2سال به منزله طرح آنهاست. جانبازی پدرم باعث معافی من از سربازی شد و بعد از اتمام درس مستقیم وارد بیمارستان شدم. مهران همزمان با دوران دانشجویی در بیمارستان امام رضا(ع) مشغول شد و دوست داشت بعد از دانشآموختگی هم آنجا کار کند. اما دانشگاهها باتوجه به ظرفیت خالی و نیاز هر بیمارستان دانشجویان را به آنها معرفی میکنند و قرعه او بخش اورژانس بیمارستان شهید هاشمینژاد بود.
مهران برخلاف میل و علاقهاش به این بیمارستان رفت. تا آنزمان به آن سمت شهر نیامده بوده و با محدوده طلاب و خیابان شهید مفتح آشنایی نداشت. اما هفتم خرداد97 در اولین روز کاریاش به این بیمارستان رفت. این روز را بهخوبی به خاطر دارد: از حجم وسیع کار و تعداد زیاد بیماران شوکه شده بودم. با توجه به اینکه بیمارستان شهید هاشمینژاد بیمارستانی عمومی است و همه بیماران را پذیرش میکند، بخش اورژانس آن از همه بیمارستانها شلوغتر است. بیمارانی را که دچار سوانح مختلف میشوند ابتدا به این بیمارستان میآورند. همان روز از تعدادزیاد بیماران غافلگیر شدم.
پشت میز بخش اورژانس نشسته بودم و به بیماران نگاه میکردم و با خودم میگفتم پس چرا تمام نمیشوند؟
این بیمارستان 2بخش اورژانس دارد. بخش بیماران قلبی که بخش مرکزی آن است و بخش سوانح. به اورژانس مرکزی بیمارستان رفتم. سرپرستارها تا 5روز اول به کارشناسان پرستاری بیمار نمیدهند باید در این مدت با بخشهای مختلف بیمارستان و نحوه رسیدگی آنها به بیماران و قوانین بیمارستان آشنا شویم. ولی چون قبلا تجربه کار در اورژانس بیمارستان امام رضا(ع) را داشتم روز دوم سرپرستار بخش به من بیمار داد. روز بسیار شلوغی بود همزمان 4بیمار با شرایط حاد داشتم. پشت میز بخش اورژانس نشسته بودم و به بیماران نگاه میکردم و با خودم میگفتم پس چرا تمام نمیشوند؟
در این بیمارستان صفر تا صد بیماران پذیرش میشوند و مریضی بدون ویزیت برنمیگردد. مهران اینها را میگوید و ادامه میدهد: بخش اورژانس بیمارستان هاشمینژاد یک پزشک و 10پرستار دارد. این وظیفه پرستاران را سنگینتر میکند ولی همکاری و مسئولیتپذیری کادر پرستاری آنجا بسیار زیاد است. علم آنها بهروز است. ثبت شرح حال بیماران و اقدامات اولیه تشخیصی به عهده ماست و همین باعث میشود پرستاران اینجا دانش و تجربه بیشتری داشته باشند.
اما روزهای معمول و پرکار اورژانس بیمارستان شهید هاشمینژاد با آمدن کرونا برای مهران خاطره میشود. کرونا تعداد بیماران را افزایش داد تا او و همکارانش بهمرور همچون آهن آبدیده شوند. با اینکه بیمارستان شهید هاشمینژاد در ابتدای شیوع کرونا مثل بیمارستان شریعتی و بیمارستان امام رضا(ع) مخصوص این بیماران نبود، ولی هیچ بیماری از در بیمارستان آنها بر نگشت و طبق قانون باید بخشی را برای آنها در نظر میگرفتند.
مهران اولین بیمار کرونایی را اسفند98 دید؛ خانمی که به کما رفته بود و آنها او را احیای قلبی و ریوی (cpr) کردند. اما بیمار فوت کرد. علت فوت «کرونا» ثبت شد و روزهای سخت برای آنها شروع شد. مهران می گوید: آن خانم مسافر بود. یکی از همکاران خانم که ابتدا این بیمار را احیا کرد چند روز بعد کرونا گرفت و در بیمارستان خودمان بستری شد.
کار کردن با لباسهای مخصوص سخت و طاقتفرساست. هر زمان که داخل بخش میشوند باید این لباسها را بپوشند و نمیتوانند بیماری را بدون این لباسها از نزدیک معاینه کنند.
مهران میگوید: گان یکسره است وقتی آن را میپوشیم، بیمار نمیتواند بهراحتی ما را تشخیص دهد و ارتباط مستقیم و روانی ما با بیمار کم میشود و فقط به طور روزمره باید کارهایمان را انجام دهیم. در حالیکه بیمار به این ارتباط و گرفتن روحیه از طرف دکتر و پرستار نیاز دارد. از طرفی خود این لباسها بسیار گرم هستند و باید ساعتها در شیفت کاری آنها را میپوشیدیم. درآوردن و دوباره پوشیدن آنها خیلی سختتر بود. ساعتها لب به غذا نمیزدیم یا سرویس بهداشتی نمیرفتیم. لباسها اندازهبندی نداشتند برای بعضیها بزرگ بودند و برای بعضی کوچک. این چیزها سرعت کار را کاهش میداد ولی چارهای هم نیست باید برای حفظ سلامتی آنها را پوشید.
کرونا عواقب زیادی برای او دارد و زندگی در خانه را برایش سخت میکند. میگوید: هربار به خانه میآیم همان جلوی در ورودی لباسهای بیمارستان را داخل ظرف مخصوص به خودش میگذارم و اول به حمام میروم. روزی دوبار حمام به گوشهایم صدمه زده و آنها را عفونی کرده است و باید پردههای گوشم را عمل کنم.
اورژانس بیمارستان شهید هاشمینژاد آبان سال99 به ساختمان بازسازیشده و جدید منتقل شد. اورژانس قبلی و قدیمی بیمارستان فقط 12تخت داشت، یک تخت هم برای احیا (cpr). اما ساختمان جدید 25تخت داشت که شامل 4لاین میشد. موج پنجم همه خطوط بخش اورژانس را پر کرد و علاوه بر آن چند طبقه بیمارستان هم مخصوص بیماران کرونایی شد.
مهران میگوید: در موجهای گذشته بعد از پر شدن بیمارستانهای شریعتی و امام رضا(ع) نوبت به بیمارستان قائم(عج) و بیمارستان ما میرسید. اما در موج پنجم بیمارستان شریعتی با مشکل برق روبهرو شد و تمام بیماران کرونایی ابتدا به این 3بیمارستان آمدند و لاینهای بخش اورژانس یکی بعد از دیگری پر شد. این بیماران در همه بخشها و طبقات بیمارستان بستری شدند. متأسفانه بیشتر بیماران موج پنجم، جوانان زیر 40سال بودند. دیدن این همه جوان روی تختهای بیمارستان همه ما را نگران کرده بود. بیماران دیر مراجعه میکردند و زمانی به بیمارستان میآمدند که 60درصد ریه آنها درگیر شده بود. ظرفیت اورژانس را به 70تخت رساندیم.
اجازه ندادیم هیچ بیماری روی زمین یا بدون تخت باشد. بخشها ظرفیت خود را از 4تخت در هر اتاق به 6تخت رساندند. به همه بیماران رسیدگی کردیم و اجازه ندادیم کسی از در بیمارستان ناامید برگردد. برای بیمارانی که بهدلیل مشکلات قلبی یا سوانح به بیمارستان مراجعه میکردند، بخشی از اورژانس قدیمی را بازسای کرده و در اختیارشان گذاشتیم. در این مدت 11پرستار در شیفت صبح، 10پرستار در شیفت عصر و 12پرستار در شیفت شب مشغول به کار بودند. طبق قانون بیمارستانها، بیمار باید بعد از بررسیهای اولیه و تشکیل پرونده به بخش فرستاده شود اما همه بخشها پر بودند و از بیماران در بخش اورژانس مراقبت میکردند. اورژانس علاوهبر بیماران سرپایی میزبان بیمارانی بود که آمبولانس با خود میآورد. همه اینها باعث میشد به کار سرعت ببخشیم و مسئولان بیمارستان نیز مدام ظرفیت اورژانس را افزایش دهند.
در موج پنجم با کمبود دستگاههای اکسیژن و ونتیلاتور روبهرو شدند اما به مرور و با کمک خیران و مسئولان بیمارستان این کمبود تأمین میشد. مهران میگوید: در موج پنجم بیشتر بیماران جوان بودند و به دستگاههای تنفسی نیاز داشتند. بسته به درگیری ریه از دستگاههای مختلف استفاده میکردیم. دستگاه اکسیژن معمولی برای آنهایی استفاده میشد که ریهشان کمتر دچار درگیری بود اما آنها که درگیری ریهشان زیاد بود و نمیتوانستند به طور طبیعی دم و بازدم کنند به ونتیلاتور نیاز داشتند که دستگاه تنفس مصنوعی است.
موج پنجم خاطرات غمانگیزی را برای آنها به یادگار گذاشته است. پدران و مادران زیادی برای جان فرزندانشان از آنها کمک خواستند ولی کاری از دست پرستاران و پزشکان برنیامد و درنهایت داغ فرزند بر دل خانوادهها نشست. مهران میگوید: پرستاران آن روزها شیونهای زیادی را شنیدند و اجساد زیادی را با چشمهایشان دیدند. همه این روزها سپری شده است. اما هیچوقت برای آنها مرگ طبیعی نشده و نمیشود.
پرستاران آن روزها شیونهای زیادی را شنیدند و اجساد زیادی را با چشمهایشان دیدند اما هیچوقت برای آنها مرگ طبیعی نشده و نمیشود
چطور میتوان مرگ جوانان 20 تا 40ساله را دید و شرایط را عادی تلقی کرد! او یاد روزی میافتد که 3بیمار کرونایی جوان را ساعت 5صبح از دست میدهند و همه پرستاران شیفت یک ساعت تلاش میکنند تا آنها را احیا کنند اما کرونا افسار گسیخته بود و قدرت بیشتری داشت. اشک از چشمان همه آنها جاری شده بود. مرگ یک دختر نوجوان 17ساله او را بیش از همه ناراحت میکند و میگوید: با خودم میگفتم به کجا رسیدهایم و چرا باید یک نوجوان 17ساله بر اثر کرونا فوت کند. تا حد توانمان و هر طور که میتوانستیم از هیچ کمکی به بیماران در این مدت دریغ نکردیم، اما مرگ و زندگی دست خداوند است.
او از حمایت گروههای جهادی در بیمارستان و بخشهای مختلف میگوید؛ از کسانی که با جان و دل هر چه در توان داشتند برای بیماران گذاشتند: خودم روحانیای را دیدم که عمامه را کنار میگذاشت و هر چه به او میگفتیم برای کمک به بیماران انجام میداد. زن و مرد هر کدام با نیت قلبی خود و برای سلامتی هموطنانشان پای کار آمده بودند و به ما هم قوت قلب میدادند.
مهران تاکنون 3بار کرونا گرفته است. بار اول همان اوایل و قبل از تزریق واکسن به کادر درمان بوده است. میگوید: بار اول سختتر از 2بار دیگر بود. به خانواده خبر ندادم. بعضی روزها در بیمارستان میماندم و همانجا به من سرم میزدند. به همه میگفتم از من فاصله بگیرند. نگران پدر، مادر و برادرم بودم و اجازه نمیدادم روزهایی که در خانه بودم به من نزدیک شوند. 2دفعه بعد اما سبکتر بود چون 2دوز واکسن را زده بودم. او 2نفر از همکارانش در بیمارستان را از دست داده است.
میگوید: آقای عشقی از همکاران ما در تأسیسات بود و خانم نرگس اسداللهی از پرستاران بخش بود که متأسفانه با وجود داشتن فرزندی دوماهه از میان ما پر کشید و رفت. او میگوید: اگر 80درصد جمعیت کشور واکسینه شوند، از بیماری و گسترش آن در امان خواهیم بود ولی همچنان باید نکات بهداشتی را رعایت و از ماسک استفاده کرد.
در حرفه پزشکی و پرستاری، اولین اشتباه میتواند آخرین اشتباه باشد. او درباره وظایف یک پرستار میگوید: یک پرستار باید صبور، مهربان و دارای سرعت عمل باشد، استرسهای هنگام کار را کنترل کند، با همراه بیمار خوب برخورد کرده و به او آرامش دهد. در کار ما یک خطا میتواند جبرانناپذیر باشد. همه اینها در بخش اورژانس حساسیت بیشتری به خود میگیرد.
در اورژانس صفر تا صد کار بیمار با پرستار است. در حرفه پزشکی و پرستاری، اولین اشتباه میتواند آخرین اشتباه باشد
در این بخش بیمار شرایط حساس و خطرناکی دارد و باید وخامت اوضاع توسط پرستار بهسرعت بررسی و به پزشک گزارش شود. در اورژانس صفر تا صد کار بیمار با پرستار است. اگر بیماری نیاز به بستری در بخش داشته باشد به بخش میرود در غیر اینصورت کارهای او در اورژانس انجام میشود.
با اینکه در هر شیفت کاری نزدیک به 18ساعت کار میکند، اما برای کمک به بیماران کرونایی نذر سلامتی کرده است و هر طور بتواند به آنها کمک میکند. میگوید: اوایل شیوع کرونا بود که یک پوستر نذر سلامتی در خیابان دیدم و همانجا نیت کردم بعد از اتمام ساعت کاری به بیمارانی که در خانه هستند و توانایی پرداخت هزینههای درمان را ندارند یا از رفتن به بیمارستان میترسند، کمک کنم. عکسهایم با لباس مخصوص(گان) و شماره تماس را در فضاهای مجازی گذاشتم و گفتم در صورت توان به بیمارانی که بخواهند کمک میکنم.
با دیدن استوریهایم تعدادی از همکارانم هم همراهم شدند و بین هم تقسیم کار میکردیم. شیفت که تمام میشد برای کمک به افرادی که تماس گرفته بودند میرفتیم؛ دوست، فامیل و همسایهها سراغم را میگرفتند و مشاوره و کمک میخواستند. علاوهبر تزریق دارو یا نصب دستگاه اکسیژن به آنها دستور غذایی میدادم تا خودشان را تقویت کنند.